دختر آسمانی

دختر آسمانی

دختر آسمانی

دختر آسمانی

دختر آسمانی

وبلاگ دختر آسمانی

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

فیلتر روح

یا مهربان❤️سلام دوستان عزیزم.هود آشپزخانه 😳جارو برقی😳اتومبیل😳کولر😳و خیلی چیزهای دیگر فیلتر دارند .و خاصیت فیلترها این است که بی فایده ها ،آسیب رسان ها ،بیگانه ها و آلوده کننده ها را به محیط راه ندهند .🌿🌿

در این روزگار وانفسا چقدر وجود یک فیلتر قوی برای قلب و روح ما ضروری است 😊 در روزگاری که حقیقت های دروغین و مجازی را به اسم حقیقت ناب به خورد ما می دهند وجود یک فیلتر ذهنی به نام اندیشه های پاک و ناب برایمان از نان شب واجب تر است .😊😊😊

بیاییم شنیده ها و دریافت هایمان را با تامل و تعقل کنار هم بچینیم تا دچار سرگردانی و پریشانی نشویم .🌿🌿

ارادتمندشما  ❤️❤️

عزت و شان معلم

خاطره «محمد قاضی» یکی از دبیران بازنشسته آموزش و پرورش


"سال تحصیلی ۵۵ - ۵۴ دو سال بود به عنوان معلم استخدام شده بودم محل خدمتم یکی از روستاهای دور افتاده سنندج. حقوق خوبی می‌گرفتم. بلافاصله پس از استخدام به صورت قسطی یک ماشین پیکان خریدم. در مسیرم از سنندج تا روستا و برعکس گاهی افرادی را که کنار جاده منتظر ماشین بودند سوار می‌کردم. بعضی‌ها پولی می‌دادند.


یک‌روز که به دبستان رسیدم، مدیر سراسیمه و وحشت‌زده من را به جای خلوتی برد و یک نامه به من داد که رویش دو تا مهر محرمانه خورده بود. من و مدیر تعجب کردیم که این چه نامه‌ی محرمانه‌ای است؟؟ من که کاری نکرده‌ام؟؟ مدیر گفت نامه را باز کن ببینم. نامه را باز کردم متن نامه: «جناب آقای ... آموزگار دبستان روستای ... شهر سنندج، بنا بر گزارشات رسیده از اهالی روستا شما اقدام به مسافرکشی نموده و از اهالی پول دریافت می‌کنید. اگر حقوق و مزایای دریافتی شما برای گذران زندگی کافی نیست، باید به اطلاع وزارت فرهنگ برسانید، جنابعالی با انجام مشاغلی (مسافرکشی) که برخلاف شأن معلم و قشر فرهنگی اجتماع است، شأن و جایگاه فرهنگ و فرهنگیان را خدشه‌دار می‌نمایید. اگر پس از دریافت این نامه همچنان به شغل دوم ادامه دهید، استعفای خود را بنویسید. 

امضا: مدیرکل استان... »

 

نفس راحتی کشیدم و به مدیر قول دادم که هرگز از مسافرانی که در بین راه سوار می‌کنم پولی نگیرم و مسئله نامه محرمانه هم حل شد."


راکون نباشیم

🔻راکون هایی که نزدیک آب زندگی میکنند، 

 غذایشان را قبل از خوردن در آب  می‌شویند.


 همین هم هست که اگر یک تکه قند به یک راکون بدهید انقدر در آب میشویدش تا تمامی قند ناپدید شود.


🔻زندگی برای آدم‌هایی که به دنبال تحلیل وسواس گونه همه چیزند، دیر یا زود به همین نقطه می‌رسد؛


🔻 گاهی آنقدر شیرینی های زندگی را زیر و رو می‌کنند تا چیزی باقی نمی‌ماند،

🔻 گاهی زیر سوال بردن وسواس‌گونه همان معدود اتفاقات دلنشین زندگی، شادی‌ها را ویران می‌کند.



راکون نباشیم…!

ان شاءلله

حکایت کوتاه👇



🔸همسر ملانصرالدین از او پرسید: فردا چه می کنی؟


گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه می چینم.


همسرش گفت: بگو ان شاءالله

ملا گفت: ان شاءالله ندارد فردا یا هوا آفتابیست یا بارانی!!

از قضا فردا در میان راه به راهزنان رسید و اورا گرفتند و کتک زدند و هرچه داشت با خود بردند . ملا نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت: کیست؟

ملا گفت: ان شاءالله که منم!


🔸همیشه ان شاءلله بگویید حتی در مورد قطعی ترین کار ها


🔸خداوند در قران می فرماید:

«و لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلک غدا* الا ان یشاء الله؛»

هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین می کنم* مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد» (کهف/ 23-24).🌹

حاکم نیشابور و کشاورز

🔸روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .


🔹حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.


🔸به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!


🔹همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند! حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟

کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.

حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ 

سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.


🔸حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!


🔹یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی! فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد! 


🔺"نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ" : "بندگانم را آگاه کن که من بخشنده‌ ی مهــــربانم !"

این ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه، و زیاد هم بخواه. خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست و به خواسته ات ایمان داشته باش❣️🌸