جمیله رقاص
- يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۴۲ ب.ظ
- ۳ نظر
رستگار:
*"جمیله رقاص"*
"علی سبزیان" مغازه دار کاروانسرای کلگه ، زادهٔ روستای "آ ب گنجی" از توابع شوشتر است و ڪتابی دارد به نام
👈🏼*" جمیله رقاص"*
ڪه گوشه ای از خاطرات دوران ڪودڪی و نوجوانی جمیله رقاص قبل انقلاب هست
و اینڪ خاطره ای از ڪتاب "جمیله رقاص " با عنوان
"خدایِ مم رفیع":
✳ "جمیله رقاص " از لحاظ سواد وفهم چیز دیگری بود!
خوش سخن و با سواد ،
ادیب و نڪته دان
بانویی شاد ڪه
خانقاهی نداشت.
دست هایش بسیار نیرومند بود و زندگی اش از دسترنج خود و باغِ انگورش میگذشت.
✳ آقای "ممبینی"، هم مدیر مدرسهٔ ما بود و هم معلم ؛ خوب درس میداد.تا اینڪه "یَرَقان" گرفت
و در خانه ما بستری شد
و از "جمیله رقاص " خواهش ڪرد طبق شرایط و ضوابط بجایش درس بدهد.
✳ "جمیله رقاص" روز اول حضور در ڪلاس گفت:
بچه ها! امروز ما میخواهیم درباره "خدا" صحبت ڪنیم.
فرقی ندارد "ارمنی" باشید و یا "مسلمان".
همه ما از هر دین و مسلڪی با "خدا" حرف میزنیم.
حالا خیال ڪنید خودتان تنها نشستهاید و میخواهید با "خدا" حرف بزنید.
حالا از هر ڪلاسی از اول تا ششم، یڪ نفر بیاید برای ما تعریف ڪند چطوری با خدا حرف میزند؟
و از خدا چه میخواهد؟
✳ در همین حال "حیدر تیغی" دستش را بالا گرفت و گفت:
اجازه من بگم؟*
گفت: بگو پسرم!
✳ "حیدر تیغی" گالشهای پدرش را پوشیده بود.
هوا ڪه خوب بود پابرهنه به مدرسه میآمد.
"حیدرتیغی" چشمانش را بست و گفت:
خدا جان!
همه زمینهای دنیا مال خودته؛
پس چرا به پدر من ندادی؟
این همه خانه توی شهر و دِه هست؛ چرا ما خانه نداریم؟
خدا جان!
تو خودت میدانی ما در خانهمان بعضی شبها "نانِ خالی" میخوریم.
شیر مادرم خشڪ شده، حالا برای خواهر ڪوچڪم "سارا"، دیگر شیر ندارد.
خداجان! گاو و گوسفندم نداریم.
اگر "سقرا خانم ننه غلامی" به ما شیر نمیداد، خواهرم گرسنه میماند و میمرد!
خدا جان!
ما هیچ وقت عید نداریم. تا حالا هیچ ڪدام از ما لباسِ نو نپوشیدهایم و اگر موقع عید "ننه جون تیغی"، به مادرم تخم مرغ رنگی نمیداد، توی خانه ما عید نمیشد!
✳ ڪلاس ساڪتِ ساڪت بود. "حیدر تیغی" انگار یادش رفته بود توی ڪلاس است.
"جمیله رقاص" روبروی پنجره ایستاده بود. داشت از آنجا به افق نگاه میڪرد.
بعضی بچهها گریه میڪردند.
" جمیله رقاص" آهسته گفت:
حرف بزن پسرم!
با خدا حرف بزن، بیشتر حرف بزن! "حیدر تیغی" گفت:
اجازه بانو! حرفم تمام شد.
✳ "جمیله رقاص" برگشت و "حیدر تیغی"
را بغل ڪرد و گفت:بارڪ الله پسرم! با "خدا" باید همین جور حرف زد.
✳ ڪلاس تمام شد و "جمیله رقاص" به خانه خود رفت و همان شب با خط خودش نامه ای نوشت ڪه "باغ پدریاش"
را ڪه بهترین باغ انگور در "روستای کلگیر" بود،
به خانوادهٔ "حیدرتیغی" بخشید!
🌍و حالا چشمان خود را ببندید تا چند دعا به سبڪ "حیدر تیغی" با هم بخوانیم:
🌍خدای حیدر تیغی
انسانیت را بار دیگر به مجتهدین و علمای ما یادآوری ڪن!
🌍خدای حیدر تیغی
به "اختلاسگران' بفهمان این ملت دیگر رَمق ندارد، لطفا انصاف داشته باشید!
🌍خدای حیدر تیغی
به مسئولین ما بفهمان ڪه ڪارگر و معلم ما نمیتوانند با این حقوق زندگی ڪنند، چه رسد تولید ڪنند و "رونقِ اقتصادی" بیافرینند!
🌍خدای حیدر تیغی
به مسئولین ما یادآوری ڪن "عدالت در بین مردم" ڪم ارزش تر از آزادی از دست "مستڪبر خارجی" نیست!
🌍خدای حیدر تیغی
به مسئولین ما بفهمان ڪه اختلاس و غارت و چپاول مردم، با "بگیر ببند" درست نمیشود، بلڪه با "آزادیِ نقد" و "اقتصادی شفاف"و بدون "رانت" حل
میشود!
🌍خدای حیدر تیغی
بار دیگر به مسئولین ما بگو "قانون اساسی" را یڪ بار از اول تا آخر بخوانند و علیرغم نواقص آن حداقل به همین قانون پایبند باشند!
🌍خدای حیدر تیغی
به مسئولین ما بفهما
ڪسی ڪه "معاش" ندارد، "معاد" هم ندارد!
🌍خدای حیدر تیغی
به مسئولین ما بفهمان جوانان از دست رفتند، انحصار در فهم دین،
ڪمرِ "اندیشه ورزی" را شڪسته!
*🌍 خدای حیدر تیغی*
*به "حیدر تیغی ها" بیاموز ڪه تقصیر "خدای آسمان" نیست، بلڪه مقصر "خدایان زمین" هستند ڪه پدرت "ڪار" ندارد ، زمین و گاو ندارد؛*
🌺"خدای حیدرتیغی"...
اگر براتون امڪان داره، این گفتگو حیدر تیغی با خدا را پخش ڪنید.
شاید بدست مسئولین و خدایان روی زمین برسد و دعای حیدرتیغی واقعیت پیدا بڪند. تشڪر۰